آخرین نگاه
پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ب.ظ
دلنوشته
نگاهت را به ساعت بسپار.
به عقربه های خاک گرفته.
به تار های تنیده در پود زمان.
سکوت ثانیه ها این دروغ را فاش کرد.
که زمان هیچ چیز را عوض نمی کند.
نگاهت را به ساعت بسپار.
به سرخی ساعت شش.
این رنگ را به خاطر داری؟
و آن نقشی را که در قلبم نگاشتی؟
لحظه ای که بی رحمانه به بوم سفید من افتادی؟ لحظه ای که گفتی....
نگاهت را به ساعت نسپار.
نه...دیگر نسپار.
من نیز نگاهم را دور می کنم.
زیرا منِ تنها،تنها همین همنشین را دارم.
گرد و غبار هایش را دوست دارم حتی اگر شبیه تو باشد.
نمی خواهم او را هم از دست بدهم.
زیرا هنوز آخرین نگاه را به خاطر دارم.
- ۹۵/۱۲/۱۲