مرده ی متحرک
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ
دلنوشته
بهار را از یاد برده ام.
تفال حافظ دست چینِ پسر دستفروش؛
نامه های پنهانی و
انتظار دیدن چشمانی که
کم ندارند ز آلوهای یک نوبرانه فروش.
تمام این خاطرات را از یاد برده ام.
چو رویایی پوشالی به دست باد سپرده ام.
خزان گشتم؛
هزار فصل اما تک رنگ.
می ریزم آرام و هر بار
چو برگی ام که صدای خِش خِشَش در آمده است.
قلبم نغمه ها می خواند.
با اشعاری که چشمانت می سرود.
صد حیف که اکنون سازش ساز و
و کِیفش کوک نیست.
افسوس که دیگر ریتم قلبم را
به دست عمر سپرده ام...
سرد و بی روح گشته ام
بعد از آن نا مهربانی ها
شدم مردی که زنده است و می داند
صدایِ کلنگِ گورش در آمده است....
96/4/30
- ۹۶/۰۵/۰۵