عصر تکنولوژی یا عصر فاصله ها؟
داستانک
زمانیکه صدای ناقوس در فضای معطرِ سالنی مجلل پیچید تنها به اندازه مشتی
هوا بین من و پدرم فاصله افتاد. دی اِن اِی شبیه سازی شده پدرم را داخل
محفظه ای شفاف و تماما طلایی رنگ نشانده بودند تا من یا هر کس دیگری که
خواست، طبق دستورالعمل های برنامه ریزی شده، با فشردن دکمه های مشخصی شاهد
خنده ها و گریه های او باشیم.هر از گاهی سفره دلمان را برایش باز کنیم و او هم با صحبت های گرم و دلنشینش آراممان کند.
تکنولوژی جالبی بود. اما نمی
دانم چرا من باز هم احساس غریبگی می کردم. انگار به اندازه تمام سال های
کودکی که دنیایم را همین رابطه های دو سه نفره می ساخت؛ از پدرم دور بودم.خاطراتم بی اختیار مرور شد.چه تلخ و چه شیرین.بعضم گرفت.خواستم گریه کنم تا سبک تر شوم.
برجستگی زیر پلک هایم را فشار دادم تا غده های اشک ساز شروع به فعالیت
کنند. اما تازه به خاطر آوردم که دیشب آن ها را شارژ نکرده بودم.
پ ن:با عرض معذرت از دوستان عزیز که مدتی کنارتون نبودم.
انشالله دوباره مثل سابق بروز خواهیم شد :)
- ۹۶/۱۱/۰۱
چشم دیگه نمی گم استاد ، راستی دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبال کنید ، ممنون .